مارال زارعیمارال زارعی، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 16 روز سن داره

مارال همه زندگیم

21 مرداد 91

گل مامان دیروز یعنی ٢١ مرداد ماه ٩١ تو شهر تبریز محل زندگیمون ساعت ٥ بعد از ظهر زلزله ای به بزرگی ٦ ریشتر خونمون و شهرمونو تکون داد . دیشب به خاطر جلو گیری و از هرگونه اتفاق بد تو پارک به صبح رسوندیم. عمه مامانینا که خونشون اهر هستش (مرکز زلزله هم اونجا بوده ) دیروز و دیشب خیلی لحظات سختی رو گذروندن . خوشبختانه خودشون هیچ اتفاقی براشون نیافتاده ولی دور و بریاشون همسایه ؛ آشنا ، دوستاشون ایا خیلی آسیب مالی و جانی دیدن. ولی تو این گیر و دار تو اصلاً متوجه هیچ کدام از اینا نبودی و فقط به فکر تاب تاب و بازی بودی. خیلی دلمون می خواست  می تونستیم کمکشون کنیم ولی بجز خون دادن و کمک های نقدی فعلاً کار دیگه ای نمی تونیم بکنیم. که...
18 مهر 1391

عروسی پَسا خالا

این هفته که خیلی انتظارشو داشتیم مارال دون بالاخره از راه رسید پَسا خالا عروس شد . اونم چه عروس نازی . انشاء الله که خوشبخت بشن . خیلی خیلی ناز و خوشگل شده بود . مراسمم به خوبی و خوشی بی هیچ کم وکاستی برپا شد. همه که رازی بودن و بهشون خیلی خوش گذشته بود. اما تو گلم از همه نازتر تو بودی واقعا مثل یک فرشته آسمونی . با اون لباس سفیدی که تنت بود و گلهایی که بسرت بود واقعا ناز و دوست داشتنی شده بودی .  حتما تو اولین فرصت عکس های نازتو تو وب منتشر میکنم.فعلاً این عکس نازی رو که با دَدَه داری می ذارم برات . هر دو تاتون که خیلی خوشگل و خوش تیپ شدین . بایستی براتون اسپند دود کنم. فقط یه ذره شیطون قولت زده بود که یه ذره بد اخلا...
18 مهر 1391

مشدولوق بده

مامانی سلام . خوشگل مامانی 2 - 3 روزی که مریضی . یه کوچولو سرما خوردی . تو این وسط دیروز 91/07/14  پسمل ناز رقی خالا به دنیا اومد . چه پسری ، قند عسل. خیلی نازه.  فقط مشکلی که هست موندم چه جوری رفتار کنیم که تو بهش حسودی نکنی و ناراحت نشی. ...
18 مهر 1391

روز کودک مبارک

دخمل نازم روزت مبارک . انشاءالله بزرگ شی برا خودت خانوم خانما بشی و من موفقیاتم بهت تبریک بگم. اما حالا تا میتونی بچگی رو دریاب ، تا می تونی بازی کن ، تا میتونی شیطنت کن . تا می تونی شیرینی کن.   دوست دارم وقتی قاطی آدم بزرگا شدی با دل سیر از بچگی دل بکَنی. ولی صفای کودکی ؛ صداقت کودکی ، سادگی کودکی ، شادی و نشاطشم با خودت توشه بزرگی کنی.     کاش میشد همیشه کودک بود زندگی شادی و عروسک بود کاش هرگز زنگ تفریحی نبود جمع بودن بود و تفریقی نبود کاش می‌شد باز کوچک می‌شدیم لا اقل یک روز کودک می‌شدیم ...
17 مهر 1391

احوال هفته گذشته

سلام گلم ، این هفته و دو هفته پیش ما زیاد برا تو گلم اینجا نتونستم خوب وقت بذارم آخه سرمون مشغول کم کردن درد و غم مصیبت زدگان زلزله بود . فرستادن کمک و رفتن و  از نزدیک دیدن محل های حادثه و اینجور چیزا . انشاء الله که تو گلم بابت اینا ازمن ناراحت نمی شی. راستی دهَ دهَ اینا تصمیم گرفتن که برا نوگل های اونجا،  فرشته های نازی که الان پر از غصه ان مدرسه جدیدی بسازن تا بلکه درد و غمشون کمی کمتر بشه جایی داشته باشن که به دور از غصه هاشون آینده شونو بسازن. توی طول این هفته ما ماماندون اینا رو راهی سفر ترکیه کردیم . انشاءالله به سلامتی برگردن پیش ما. ناز گل من تقریبا شمارش معکوس برا عروسی خالا و عمو شروع شده . تو کنار این...
16 مهر 1391

از شیر مادر گرفتن مارال دون

امروز یعنی مورخه ٠٢/٠٧/٩١  ، ٢ روزه که از شیر گرفتمت تو خانومم  شیر مادر دیگه نمی خوری .  الان دیگه فقط غذا  و شیر تو شیشه می خوری البته همش بهونشو می گیری ولی وقتی بهت میگم اوف شده دیگه نمی خوای .   ولی این دفعه شروع می کنی که بایستی حتما بوسش کنی و نازش کنی تا زودتر خوب بشه. دلم اینجوری غصه دار می شه . ولی این جزء بایدهای زندگی هستش خیلی دوست دارم خیلی ...
3 مهر 1391
1